در آگوست ۱۹۶۱ به دلیل هرج و مرج و بحران بین قدرتهای متفق و اتحاد جماهیر شوروی، دولت آلمان شرقی تحت کنترل شوروی دیواری در امتداد خط اودر-نایسه کشید تا مانع مهاجرت از برلین شرقی به برلین غربی تحت کنترل قوای متفق شود. دیواری که خانوادهها را از هم پاشید، مردم را از کار و حرفه خود جدا کرد و جنگ سرد به راه انداخت.
همین روزها آغازگر عشق ممنوعه «هلموت کلوپفلایش» شد. او که در زمان برپایی دیوار تنها ۱۳ سال داشت و در خانوادهای ضدکمونیست متولد شده بود از هواداران سرسخت هرتابرلین بود. او پس از برپایی دیوار در سمت شرقی قرار گرفت اما دیوار آهنین هم نتوانست عشق او به تیم محبوبش را از بین ببرد و مانع تماشای بازیهای تیم مورد علاقهش شود.
کلوپفلایش به همراه هواداران دیگر، گروهی تشکیل دادند و دومین شنبه هر ماه در کنار دیوار جمع میشدند تا از صدای تشویقهای هواداران ورزشگاه پلومپه هرتا که یک کیلومتر با دیوار فاصله داشت، متوجه نتیجه بازی شوند. همین برای کلوپفلایش جوان کافی بود تا روحش با تیم محبوبش پیوند بخورد، حتی اگر جسمش در پشت بتنهای سخت و سرد محبوس باشد. اشتازی (وزارت امنیت دولت آلمان شرقی) اما هیچ از این موضوع خوشش نیامد و واکنش نشان داد و به این ترتیب جنگی ۲۸ ساله بین یک طرفدار فوتبال و یکی از بدنامترین سازمانهای دولتی تاریخ آغاز شد.
کلوپفلایش رفتارهای عجیب و غریبی هم داشت و هرگز تمایلات ضدکمونیستی خود را پنهان نمیکرد. اشتازی به خوبی او را زیر نظر داشت و ماموری از کلیسای مجاور برای جاسوسی محل زندگی او گماشته شد تا برایش پروندهسازی کند. بیشتر تخلفات کلوپفلایش به فوتبال مربوط میشد. او محله به محله را رانندگی میکرد تا متوجه شود که تیمهای برلین غربی کجا و چه زمانی از برلین شرقی دیدار میکنند، تا بتواند به آنجا برود و تیمش را تشویق کند. این امر مقامات اشتازی را به شدت وحشتزده میکرد.
او برای تشویق آلمان غربی با حدود هزار نفر از اهالی آلمان شرقی به ورشو رفت. رفتارهای او در بازی بلغارستان و آلمان غربی زیر نظر گرفته شد و به او تهمت خراب کردن شهرت بینالمللی جمهوری دموکراتیک آلمان زدند. او همچنین در بازی چکسلواکی و آلمان غربی در سال ۱۹۸۵ به دلیل اهدای خرس عروسکی (نماد برلین متحد) به فرانتس بکنباوئر دستگیر شد.
طولی نکشید که کلوپفلایش به دلیل رفتارهای جسورانه و عشق شدیدش به تیم هرتابرلین در میان شخصیتهای برجسته فوتبال آلمان غربی مشهور شد. او همواره بعد از مسابقات تلاش میکرد تا با بازیکنان آلمان غربی دیدار کند و همین امر او را به چهرهای شناختهشده تبدیل کرد. مقامات هرتا از جمله تمام مربیان هرتا در آن دوره، از مرز رد میشدند تا از گروه غیرقانونی طرفداران هرتای کلوپفلایش دیدن کنند. کلوپفلایش آلبومی از عکسهایش با رژه میلا، فرانتس بکنباوئر، کارل هاینتس رومنیگه، بابی مور و بابی چارلتون دارد.
کلوپفلایش در آن ۲۸ سال تنها یک بار موفق شد بازی هرتا را از پشت دیوار تماشا کند. با غیبت هرتا از رقابتهای اروپایی، او حس کرد نیاز به تیمی دارد که بتواند بیشتر بازیهایش را تماشا کند و تشویقش کند. او عاشق بایرن مونیخ تیم درخشان آلمان غربی شد و تقریبا همیشه در بازیهایی که بایرن در برلین شرقی بازی میکرد حاضر بود و به این ترتیب پیوندی عمیق بین او و باشگاه شکل گرفت.
فریتز شرر، رئیس باشگاه بایرن، متوجه خطراتی شد که کلوپفلایش در همراهی کردن این تیم در بلوک شرقی با آن روبهرو بود. به همین دلیل تصمیم گرفت به او به دلیل فداکاریهایش پاداش بدهد. او هنگام سفر به برلین شرقی پیراهن امضا شده رومنیگه را زیر کتش پنهان کرد و به آپارتمان کلوپفلایش رفت و پیراهن را به او داد.
اما اشتازی تاب تحمل این وفاداری را نداشت و کلوپفلایش را به دلیل حس برادری با اهالی برلین غربی مجازات کرد و با مصادره پاسپورتش او را از حضور در بازیهای تیمهای غربی منع کرد. این اتفاق کلوپفلایش را که تنها عشق زندگیاش فوتبال بود، درمانده و ویران کرد.
مجازات کلوپفلایش به همینجا ختم نشد. پسرش «رالف» که به عقیده پدر میتوانست فوتبالیست حرفهای شود، در پادگان نظامی دچار مصدومیت در ناحیه زانو شد. اما به دلیل تهمتهای غیرمیهنپرستانه و دشمنی با دولت که به کلوپفلایش و خانوادهاش زده بودند، از درمان پای رالف خودداری کردند و او دیگر نتوانست فوتبال بازی کند.
ظلم دولت همچنان ادامه داشت. کلوپفلایش در سال ۱۹۸۶ درخواست ترک شرق را به دولت ارائه داده بود. در ماه می ۱۹۸۹ مادرش در بستر بیماری افتاد و در انتظار مرگ بود. اشتازی به دیدار کلوپفلایش رفت و به او اولتیماتوم داد. آنها گفتند که درخواست او پذیرفته شده و اگر الان نرود دیگر هرگز اجازه خروج نخواهد داشت. رفتن او به معنی ترک مادرش در بستر مرگ بود. او اولین مورد را انتخاب کرد و مادرش چند ساعت بعد از دنیا رفت. مدتی بعد هم خانه او مصادره شد و کلوپفلایش خیلی تلاش کرد که خانه را پس بگیرد اما موفق نشد.
شش ماه بعد از اینکه کلوپفلایش دشوارترین تصمیم زندگی خود را گرفت، دیوار فروریخت و آلمان متحد شد. کلوپفلایش هنوز هم از یادآوری آن اتفاقات درد میکشد. او اکنون ۷۵ ساله است و همچنان اثرات آن درد و رنجها در وجودش باقیست. سیمون کوپر از او پرسید که آیا درگیری با مقامات آلمان شرقی به مسابقه فوتبال شبیه است؟ کلوپفلایش آهی عمیق کشید و گفت: «بازی فوتبال ۹۰ دقیقه است. اما این بازی تا همیشه ادامه داشت.»
ارسال نظر